چند روزی بود که در بدر دنبال اطلاعات از زانیار ولقمان مرادی میگشتم .البته به دلیل هم اسم بودن این دو جوان من آنها را برادر یا فامیل میانگاشتم . به هر حال پس از جست و جو چند نفر از اشخاص ساکن مریوان را پیدا کردم که حاضر به گفتن داستان زانیار شدند . یکی از همین دوستان هم مرا در تماس با پدر زانیار گذشت و قادر شدم که با ایشان مصاحبه ی تلفنی انجام بدهم .
این شرح را با مصاحبه کوتاه خودم با آقای اقبال مرادی، پدر زانیار مرادی آغاز میکنم.
آقای اقبال مرادی لطفا چند نکته راجع به زانیار و زندگی او قبل از دستگیر شدن برای دوستان بفرمایید
"زانیار پسر دوم من است که در شانزده سالگی دستگیر شد . زانیار به دلایل مالی تا کلاس سوم دبیرستان بیشتر درس نخوانده و بعد از ان به کار مشغول بوده. بنده از ۱۶-۱۷ سالگی وارد کارهای سیاسی شدم و چندی هم در زندان بسر بردم. چند سال پیش به دلیل همکاری با یکی از احزاب کردستان تحت تعقیب قرار گرفتم و بلاخره با همسرم از ایران خارج شدم و الان هم از خارج ایران با شما صحبت میکنم."
آقای مرادی آیا شما با لقمان مرادی رابطه فامیلی دارید؟
"نه، لقمان و زانیار فامیل نیستند و من پدر لقمان را میشناختم که ایشون در اداره راه کار میکردند و راننده بودند ."
آقای مرادی چرا وقتی از ایران رفتید زانیار را با خود نبردید ؟
" به دو دلیل، دلیل اول این بود که پدر و مادر پیری دارم که توان خروج از ایران را نداشتند و زانیار چون بچه کوچک من بود به پدر و مادر بزرگ خود علاقه بسیاری داشت و خواست که در ایران بماند که از آنها نگه داری کند. دلیل دوم هم این بود که من می دانستم که دولت با من تخاصم دارد ولی فکر نمیکردم که به خوانواده من صدمه بزند . البته الان میدانم که این فکر اشتباهی بود."
آقای مرادی پس شما فکر میکنید که دستگیری زانیار به دلیل انتقام گیری دولت از شما بوده؟
"بله چون زانیار هیچ گونه فعلیات سیاسی نداشت و حتی حزب کومله هم اظهار کرده که زانیار جزو کومله نبوده است. زانیار به جرم کشتن پسر امام جمه مریوان به زندان افتاده ولی پسر امام جمعه دراواسط تیر ماه ترور شد و شخص دیگری هم به نام هیوا تاب به همین جرم مدتی است که در زندان است. "
آقای مرادی ، شما که بنا به اظهار خودتان سالهاست که از ایران خارج شدید . چرا فکر میکنید که الان پس از این همه وقت دولت به دنبال زانیار آمده؟" دولت هیچ وقت دست از تعقیب من بر نداشته بود و در ۲۷ اسفند شخصی را به شهرهای که من در ان زندگی میکنم فرستادند که مرا ترور بکند . این شخص به من با اسلحه شلیک کرد و من زلهمی شدم و چند ماهی در بیمارستان بودم. همین در بیمارستان بود که خبر دستگیری زانیار را برای من آوردند
آقای مرادی شما چه پیامی برای خوانندگان ما دارید؟
"من از همه دوستاران حقوق بشر و از همه مردم آزاده ایران تقاضا دارم که صدای مظلوم تمام این بچه ها را که در زندان های و شکنجه گاه های جمهوری اسلامی هستند را به گوش همه دنیا برسانند . من فقط برای پسر خودم تقاضا نمیکنم ، چون تمام این بچه های آزاده فرزندان من هستند. صدای مظلومیت این بچه های مرا به دنیا برسانید ."
بعد از این مصاحبه من دوباره با دوستان ساکن مریوان تماس گرفتم که بعضی از این جزئیات را بیشتر تحقیق کنم .
داستان از پسر امام جمعه مریوان شروع میشود. این جوان با وجود اینکه پسر امام جمعه بوده ولی در میان مردم معروف بوده به کمک به کسانی که با سپاه و عوامل رژیم درگیری پیدا میکردند. یکی از همین دوستان به من گفت که خود ایشان دو بار به کمک همین پسر جوان از دست ماموران جمهوری اسلامی نجات پیدا کرده است. نفر دوم این قصه کسی است به نام هیوا تاب که از اهالی مریوان بوده و همکاری های گستردهای به ماموران دولت داشته . به گفته مردم هیوا تاب معروف بوده که باج گیری و آدم کشی و گفته میشود حدود ۵۰ -۶۰ نفر را به قتل رسانده . از جمله جنایات این شخص کشتن چوپان ها است که در نقاط دور دست گله داری میکردند. هیوا تاب بعد از کشتن اینها لباس پیشمرگان را به تنشان میکرده و به عنوان پیشمرگ جسد آنها را به دولت میفروخته و برای هر کدام مبلغ کلانی می گرفته.حتا گفته شده که هیوا تاب و باند او بودند که سه آمریکایی را در خاک عراق دزدیدند و به دست ماموران جمهوری اسلامی دادند . خبری در میان مردم آمده که یک زمانی هیوا تاب دست به باج گیری از خوانواده امام جمعه زده ولی آنها هیوا تاب دست گیر کردند و دست و پا بسته به همدان بردند و آنجا پیاده رهایش کردند. به گفته مردم ، هیوا تاب برای انتقام از این عمل ، بعد از برگشتن به مریوان به ماشین پسر امام جمعه حمله کرده و او را به همراه چند نفر دیگر به قتل رسانده. چندی بعد به اصراراما م جمعه مریوان ، آقای مصطفی شیر زادی ،هیوا تاب دستگیر شده و اکنون در زندان مریوان است . شنیده شده که هیوا تاب در زندان شغل باز جویی از زندانیان را دارد.
و اما حالا داستان جاسوس انگلیسی . چون جلیل فتاحی هم اهل مریوان بوده من از این دوستان پرسیدم که از او چه میدانند و چطور ممکن است که جاسوس انگلیسی در میان مردم مریوان خود را پنهان کند. آیا در مریوان چیزی هست که برای ان جاسوسی واجب باشد؟ دوستان با خنده جواب دادند که آقای فتاحی از ساکنان قدیمی مریوان است و مرغ داری و یک تاکسی داشته و نه تنها جاسوس نبوده بلکه فعال مدنی و اجتماعی بوده . به گفته این دوستان ایشون از سرمایه خود به جوانان معتاد کمک میکردند و از این نظر شناخته شده بودند. مدتی هم ایشون برای اداره جنگلبانی و حفاظت محیط زیست کار میکردند. در این زمان آقای فتاحی متوجه کشت زارهای واسیع خشخاش در جنگلهای مریوان شدند و باور داشتند که این کشتزارها متعلق به سپاه پاسداران است و دلیل سوزاندن جنگلهای مریوان برای آمده کردن زمین برای کشت خشخاش است . پرسیدم پس شما باور ندارید که ایشون جاسوس انگلیس بوده و دستور قتل پسر امام جمعه را داده ؟ دوباره صدای خنده دوستان از پشت تلفن آمد که آخر اگر ایشون و همسرشون جاسوس بودند ،چرا همسرشون به راحتی از فرودگاه تهران به انگلیس پرواز کرده؟ و حتا هم اگر جاسوس بودند چرا پسر امام جمعه را بکشند؟ چرا سردار های سپاه را نکشتند ؟
به هر حال بد دلیل اینکه من دسترسی به آقای فتاحی نداشتم این مساله جاسوس بودن ایشان را رها کردم و ازدوستان از لقمان پرسیدم و رابطه لقمان با خوانواده فتاحی . گویا بعد از فرار آقای فتاحی از ایران دو تا ماشین در خانه ایشان بوده که کار نمیکرده و لقمان چون بدرش به ماشین تریلی کوچک دسترسی داشته این دو ماشین را از جلوی خانه اینها برداشته و برده است . این تنها حلقه ای بود که توانستم پیدا کنم که لقمان را به این قصه وصل میکرد.
البته من این را به اختیار شما میگذارم که برای خود تصمیم بگیرید ، آیا جاسوس انگلیسی در مریوان به این دو جوان که هیچ کدام سابقه کار سیاسی یا غیر قانونی ندارند پول داده که پسر اما جمعه را به قتل برسانند و یا هیوا تاب ، آدم کشی که سالها با دولت همکاری میکرده از خط قرمز رد شده و پسر امام جمعه را از روی کینه کشته . آیا جمهوری اسلامی به جای اقبال مرادی میخواهد پسرش زینار را اعدام کند و این داستان مسخره ۰۰۷ مریوان را درست کرده که با یک تیر دو نشان بزند? هم از اقبال مرادی انتقام بگیرد و هم دلیلی برای قتل فعال مدنی جلیل فتاحی بدست بیاورد.
این شرح را با مصاحبه کوتاه خودم با آقای اقبال مرادی، پدر زانیار مرادی آغاز میکنم.
آقای اقبال مرادی لطفا چند نکته راجع به زانیار و زندگی او قبل از دستگیر شدن برای دوستان بفرمایید
"زانیار پسر دوم من است که در شانزده سالگی دستگیر شد . زانیار به دلایل مالی تا کلاس سوم دبیرستان بیشتر درس نخوانده و بعد از ان به کار مشغول بوده. بنده از ۱۶-۱۷ سالگی وارد کارهای سیاسی شدم و چندی هم در زندان بسر بردم. چند سال پیش به دلیل همکاری با یکی از احزاب کردستان تحت تعقیب قرار گرفتم و بلاخره با همسرم از ایران خارج شدم و الان هم از خارج ایران با شما صحبت میکنم."
آقای مرادی آیا شما با لقمان مرادی رابطه فامیلی دارید؟
"نه، لقمان و زانیار فامیل نیستند و من پدر لقمان را میشناختم که ایشون در اداره راه کار میکردند و راننده بودند ."
آقای مرادی چرا وقتی از ایران رفتید زانیار را با خود نبردید ؟
" به دو دلیل، دلیل اول این بود که پدر و مادر پیری دارم که توان خروج از ایران را نداشتند و زانیار چون بچه کوچک من بود به پدر و مادر بزرگ خود علاقه بسیاری داشت و خواست که در ایران بماند که از آنها نگه داری کند. دلیل دوم هم این بود که من می دانستم که دولت با من تخاصم دارد ولی فکر نمیکردم که به خوانواده من صدمه بزند . البته الان میدانم که این فکر اشتباهی بود."
آقای مرادی پس شما فکر میکنید که دستگیری زانیار به دلیل انتقام گیری دولت از شما بوده؟
"بله چون زانیار هیچ گونه فعلیات سیاسی نداشت و حتی حزب کومله هم اظهار کرده که زانیار جزو کومله نبوده است. زانیار به جرم کشتن پسر امام جمه مریوان به زندان افتاده ولی پسر امام جمعه دراواسط تیر ماه ترور شد و شخص دیگری هم به نام هیوا تاب به همین جرم مدتی است که در زندان است. "
آقای مرادی ، شما که بنا به اظهار خودتان سالهاست که از ایران خارج شدید . چرا فکر میکنید که الان پس از این همه وقت دولت به دنبال زانیار آمده؟" دولت هیچ وقت دست از تعقیب من بر نداشته بود و در ۲۷ اسفند شخصی را به شهرهای که من در ان زندگی میکنم فرستادند که مرا ترور بکند . این شخص به من با اسلحه شلیک کرد و من زلهمی شدم و چند ماهی در بیمارستان بودم. همین در بیمارستان بود که خبر دستگیری زانیار را برای من آوردند
آقای مرادی شما چه پیامی برای خوانندگان ما دارید؟
"من از همه دوستاران حقوق بشر و از همه مردم آزاده ایران تقاضا دارم که صدای مظلوم تمام این بچه ها را که در زندان های و شکنجه گاه های جمهوری اسلامی هستند را به گوش همه دنیا برسانند . من فقط برای پسر خودم تقاضا نمیکنم ، چون تمام این بچه های آزاده فرزندان من هستند. صدای مظلومیت این بچه های مرا به دنیا برسانید ."
بعد از این مصاحبه من دوباره با دوستان ساکن مریوان تماس گرفتم که بعضی از این جزئیات را بیشتر تحقیق کنم .
داستان از پسر امام جمعه مریوان شروع میشود. این جوان با وجود اینکه پسر امام جمعه بوده ولی در میان مردم معروف بوده به کمک به کسانی که با سپاه و عوامل رژیم درگیری پیدا میکردند. یکی از همین دوستان به من گفت که خود ایشان دو بار به کمک همین پسر جوان از دست ماموران جمهوری اسلامی نجات پیدا کرده است. نفر دوم این قصه کسی است به نام هیوا تاب که از اهالی مریوان بوده و همکاری های گستردهای به ماموران دولت داشته . به گفته مردم هیوا تاب معروف بوده که باج گیری و آدم کشی و گفته میشود حدود ۵۰ -۶۰ نفر را به قتل رسانده . از جمله جنایات این شخص کشتن چوپان ها است که در نقاط دور دست گله داری میکردند. هیوا تاب بعد از کشتن اینها لباس پیشمرگان را به تنشان میکرده و به عنوان پیشمرگ جسد آنها را به دولت میفروخته و برای هر کدام مبلغ کلانی می گرفته.حتا گفته شده که هیوا تاب و باند او بودند که سه آمریکایی را در خاک عراق دزدیدند و به دست ماموران جمهوری اسلامی دادند . خبری در میان مردم آمده که یک زمانی هیوا تاب دست به باج گیری از خوانواده امام جمعه زده ولی آنها هیوا تاب دست گیر کردند و دست و پا بسته به همدان بردند و آنجا پیاده رهایش کردند. به گفته مردم ، هیوا تاب برای انتقام از این عمل ، بعد از برگشتن به مریوان به ماشین پسر امام جمعه حمله کرده و او را به همراه چند نفر دیگر به قتل رسانده. چندی بعد به اصراراما م جمعه مریوان ، آقای مصطفی شیر زادی ،هیوا تاب دستگیر شده و اکنون در زندان مریوان است . شنیده شده که هیوا تاب در زندان شغل باز جویی از زندانیان را دارد.
و اما حالا داستان جاسوس انگلیسی . چون جلیل فتاحی هم اهل مریوان بوده من از این دوستان پرسیدم که از او چه میدانند و چطور ممکن است که جاسوس انگلیسی در میان مردم مریوان خود را پنهان کند. آیا در مریوان چیزی هست که برای ان جاسوسی واجب باشد؟ دوستان با خنده جواب دادند که آقای فتاحی از ساکنان قدیمی مریوان است و مرغ داری و یک تاکسی داشته و نه تنها جاسوس نبوده بلکه فعال مدنی و اجتماعی بوده . به گفته این دوستان ایشون از سرمایه خود به جوانان معتاد کمک میکردند و از این نظر شناخته شده بودند. مدتی هم ایشون برای اداره جنگلبانی و حفاظت محیط زیست کار میکردند. در این زمان آقای فتاحی متوجه کشت زارهای واسیع خشخاش در جنگلهای مریوان شدند و باور داشتند که این کشتزارها متعلق به سپاه پاسداران است و دلیل سوزاندن جنگلهای مریوان برای آمده کردن زمین برای کشت خشخاش است . پرسیدم پس شما باور ندارید که ایشون جاسوس انگلیس بوده و دستور قتل پسر امام جمعه را داده ؟ دوباره صدای خنده دوستان از پشت تلفن آمد که آخر اگر ایشون و همسرشون جاسوس بودند ،چرا همسرشون به راحتی از فرودگاه تهران به انگلیس پرواز کرده؟ و حتا هم اگر جاسوس بودند چرا پسر امام جمعه را بکشند؟ چرا سردار های سپاه را نکشتند ؟
به هر حال بد دلیل اینکه من دسترسی به آقای فتاحی نداشتم این مساله جاسوس بودن ایشان را رها کردم و ازدوستان از لقمان پرسیدم و رابطه لقمان با خوانواده فتاحی . گویا بعد از فرار آقای فتاحی از ایران دو تا ماشین در خانه ایشان بوده که کار نمیکرده و لقمان چون بدرش به ماشین تریلی کوچک دسترسی داشته این دو ماشین را از جلوی خانه اینها برداشته و برده است . این تنها حلقه ای بود که توانستم پیدا کنم که لقمان را به این قصه وصل میکرد.
البته من این را به اختیار شما میگذارم که برای خود تصمیم بگیرید ، آیا جاسوس انگلیسی در مریوان به این دو جوان که هیچ کدام سابقه کار سیاسی یا غیر قانونی ندارند پول داده که پسر اما جمعه را به قتل برسانند و یا هیوا تاب ، آدم کشی که سالها با دولت همکاری میکرده از خط قرمز رد شده و پسر امام جمعه را از روی کینه کشته . آیا جمهوری اسلامی به جای اقبال مرادی میخواهد پسرش زینار را اعدام کند و این داستان مسخره ۰۰۷ مریوان را درست کرده که با یک تیر دو نشان بزند? هم از اقبال مرادی انتقام بگیرد و هم دلیلی برای قتل فعال مدنی جلیل فتاحی بدست بیاورد.
No comments:
Post a Comment